ب- نظریه شناختی اجتماعی و باورهای خود کارآمدی
پس از پیدایش مکتب رفتارگرایی و شناخت گرایی در اوایل قرن بیستم که یکی بر اهمیت پیوند محرک و پاسخ و نقش تقویت و دیگری بر نقش ارگانیزم و فرایندهای ذهنی فرد در شکل گیری رفتار تٲکید میکردند٬ به تدریج و همراه با رشد دیدگاه های شناختی ٬ زمینههای گسترش ذهنیت اجتماعی در بدنه دیدگاه های شناختی فراهم آمد. نخستین انشعاب از این دو مکتب” نظریه یادگیری اجتماعی و تقلید “میلر و دولارد[۲۹] (۱۹۴۱) که با ردعقاید رفتارگرایان درباره تداعی گرایی بر اساس اصول کاهش ساﺋق٬ مطرح شد. این دیدگاه براهمیت تقلید از رفتارالگوهای بیرونی در تشکیل رفتار تٲکید می کرد ٬ اما درتبین مراحل تقلیدهای تٲخیری یا تقویت نشده ٬ شکست خورد و این نظریه ٬ یک نظریه یادگیری بود که نتوانست خلق پاسخهای تازه یا فرایندهای به تٲخیرانداخته شده و تقلیدهای پاسخ داده نشده را درنظر آورد . پس از آن در سال ۱۹۶۳بندورا و والترز با نوشتن کتاب (( یادگیری اجتماعی وتحول شخصیت )) مرزهای نظریه یادگیری – اجتماعی را با اصول آشنای یادگیری مشاهده ای و تقویت جانشینی توسعه دادند. به تدریج دیدگاه بندورا به ماهیت انسان که انسان را نه قربانی منفعل تکانه های ناهوشیار و سوابق گذشته میدانست (مثل آنچه در دیدگاه روان تحلیل گری مطرح است ) ونه او را پاسخگر منفعل دربرابر رویدادهای محیطی تلقی می کرد (مثل آنچه رفتارگرایان کلاسیک به آن معتقد بودند ) بلکه معتقد است که انسان تحت تٲثیرهمزمان و تعاملی عوامل فردی و محیطی است ٬ اما نحوه تٲثیر و کنش آن ها بر رفتار دراختیار خود فرد است وهمچنین نقش او درشکل دهی خود ٬ از ذهنیات رفتارگرایی و شناخت گرایی فاصله گرفت . لذا با مردود شناختن دیدگاه هایی که معتقدند فرد با نیروهای درونی بر انگیخته می شود (روان تحلیل گری ) و آنهایی که انسان را دست بسته دراختیار محیط و پاسخگرمنفعل به رویدادهای محیطی می دانند (رفتارگرایی ) به تعامل ابعاد شناختی انسان با ویژگیها و شرایط اجتماعی او تٲکید کرد. در دهه ۱۹۷۰ بندورا از این موضوع که عنصر کلیدی که نه تنها از نظریه های یادگیری موجود روز، بلکه از نظریه یادگیری – اجتماعی خود وجود ندارد، اطلاع حاصل کرد. در سال ۱۹۷۷، با انتشار کتاب ” خودکارآمدی : به سوی یکی کردن نظریه تغییر رفتاری ، بندورا آن قسمت مهم از آن عنصر مفقوده یعنی خودباوری را معرفی کرد(پاجارس، ۲۰۰۷) .
مفهوم خود در نظریه شناختی – اجتماعی
یکی از برجسته ترین تلاشها که اخیراًً برای توجه دوباره به خود صورت گرفته به وسیله استاد روان شناسی دانشگاه استنفورد یعنی آلبرت بندورا انجام شده است (پاجارس و شانک ، ۲۰۰۲) .
مفهوم خود دردیدگاه شناختی – اجتماعی ساختار ثابتی ندارد، بلکه به صورت مجموعه ای از فرایند های شناختی است . نظریه شناختی اجتماعی با نظریه های عملکرد انسانی که تأکید بیش از حد عوامل محیطی دررشد رفتار انسانی و یادگیری دارند، درتضاد است . برای مثال نظریه های رفتاری توجه کمی به فرایندهای خود معطوف می دارند ، چرا که این نظریه پردازان تصور میکنند که عملکرد انسانی به وسیله محرکهای خارجی ایجاد می شود . به دلیل اینکه فرایندهای درونی بیشتر به عنوان یک عامل اضافی در فرایند علی و معلولی رفتار کنار گذاشته میشوند و از نظر تحقیق روان شناختی فاقد ارزش هستند . از نظر بندورا روان شناسی بدون درون نگری نمی تواند پیچیدگی های عملکرد انسانی را توضیح دهد. از طریق نگاه کردن به ذهن خودآگاه آن ها است که افراد از فرایندهای روان شناختی خودشان آگاه میشوند. برای اینکه بفهمیم که چگونه رفتار انسانی تحت تأثیرپیامدهای محیطی است لازم است بفهمیم که چگونه به طور شناختی پردازش می شود و این پیامدها را چگونه تفسیر میکند ( پاجارس ،۲۰۰۷)
بروئر[۳۰] (۱۹۹۱ ) افزایش اصطلاحات ترکیبی ، با پیشوند خود در سالهای اخیر را نشانی از همین توجه روانشناسی اجتماعی به خود به لحاظ ساختار بودن ونقش میانجیگر او میداند . نمونه ای از این اصطلاحات چنین ذکر شده اند : خود طرح واره[۳۱]، خوداثباتی[۳۲] ، خودمهاری[۳۳]، خودپیچیدگی[۳۴]، خودارزیابی[۳۵]، خودبازبینی[۳۶]، خودارجاعی[۳۷]، و خودکانونی [۳۸]و بالاخره خودکارآمدی ( مژده ،۸۱ ۱۳) .
الگوی سه جانبه رفتار
از دیدگاه بندورا عملکرد انسانی به عنوان محصول تعامل دینامیک تأثیرات محیطی ، رفتاری و شخصی در
نظر گرفته می شود. برای مثال اینکه افراد چگونه نتایج رفتارشان را توجیه و تفسیر میکنند، محیط آن ها را
تحت تأثیر قرار میدهد و تغییر میدهد و عوامل شخصی که آن ها دارند ، به نوبه خود رفتار بعدی را شکل
میدهد. بندورا تعامل چند جانبه میان فرد ومحیط را”جبرگرایی تقابلی[۳۹]” نامیده است .دیدگاهی که الف-
عوامل شخصی به شکل شناخت ، عاطفه و رویدادهای بیولوژیکی ب- رفتار ج- تأثیرات محیطی تعاملاتی را
ایجاد میکنند که منجرمی شود به تقابل سه بعدی که ازمیان این سه عامل فرد یا متغیرهای فردی ازاهمیت
بیشتری برخوردارهستند و درنهایت این فرد است که با استفاده از فرآیند خودنظم بخشی شخصاً معیارهایی را
برای رفتارخود تعیین میکند(احدی وجمهری،۱۳۸۰) .
رفتار انسانی
عوامل محیطی عوامل شخصی
درعین حال)بندورا، ۱۹۸۶) براین باور است که گرچه بین افراد، محیط ورفتارکنش متقابل وجود دارد اما
هریک ازاجزاء دریک زمان معین میتواند از اجزاء دیگر تأثیرگذارترباشد.
بندوراعنوان نظریه خود را از یادگیری– اجتماعی به شناختی– اجتماعی
تغییرداد تا براین نکته تٲ کید کند که شناخت نقش اساسی را بر توانایی
انسانها برای ایجاد حقیقت ٬ خود تنظیمی ٬ انتقال اطلاعات و انجام
رفتارها ایفا میکند . سرشت تقابلی تعیین کننده های عملکرد انسانی ،
شکل ۱-۱الگوی سه جانبه تعیین کننده رفتار آدمی
در نظریه شناختی- اجتماعی باعث می شود که تلاشهای مشاوره ای و درمانی به عوامل شخصی ، محیطی و
رفتاری هدایت شوند. راهبردهایی برای افزایش بهزیستی را می توان به وسیله افزایش فرایند های هیجانی ،
شناختی ، افزایش تواناییهای رفتاری یا تغییر شرایط اجتماعی که تحت آن افراد زندگی و کار میکنند ، را
به دست آورد (پاجارس،۲۰۰۷).
ساختار روان شناسی رفتار