هـ) مراد از مماثلت در آیه چیست؟
برخی از مفسران وجوهی را در همین ارتباط ذکر کردهاند:
-
- زنان در برابر اطاعت از شوهران، باید از حسن مصاحبت، محبت و معاشرت نیکوی شوهران بهره مند باشند.
- همچنان که زن نباید به مرد خویش آزار رساند، مرد نیز باید از اضرار و آزار زن، خودداری کند[۸۸].
برخی دیگر از مفسران نیز، وجوه دیگری در همین ارتباط ذکر کردهاند. ولی همان گونه که اکثر مفسران تصریح کردهاند: این جمله پرمعنا اشاره به تمامی حقوق زن و مرد دارد که خداوند در یک بیان کوتاه همه ی آن ها را بسیار گویا و رسا بیان فرموده است[۸۹]. و اگر مفسری مثالی را در این ارتباط ذکر کرده، هرگز به معنای محدود کردن معنای آیه نیست و اطلاق سخن خداوند، تمام حقوق مرد نیاز زن و شوهر را فرا میگیرد.
بنابرین، زنان هم پایه با وظایفی که به دوش می کشند، از حقوق متناسب با آن برخوردارند.
ولی باید توجه داشت که مراد از مماثلت ـ همچنان که برخی از مفسران تصریح کردهاند[۹۰] ـ همانندی در جنس و شکل وظائف نیست؛ به این معنا که: هر کاری را زن برای مرد کرد، باید مرد نیز همانند آن را برای زن به جا آورد. مانند این که اگر زن لباس مرد را شست و تمیز کرد، مرد نیز باید چنین کند؛ بلکه مراد استحقاق حقوق متناسب برای زن است.
بنابرین از جمله ی «وَلَهُنَّ مِثلُ الَّذِی عَلَیهِنَّ بِالمعروف» به خوبی استفاده می شود که زن، هم پایه مرد از حقوقی متناسب و متعادل برخوردار است. (مهرپور، حسین، ۱۳۷۹)
و) مراد از درجه در آیه چیست؟
نظر صاحب تفسیرالمیزان:
اسلام، قوانین خود را بر اساس فطرت قرار داده است. از این رو، وظایف اجتماعی و تکالیف اعتباری که متفرع بر آن وظایف است، باید در نهایت به فطرت و سرشت آدمی منتهی شود و کلمه ی «معروف» در آیه نیز، اشاره به این نکته دارد. یعنی «معروف» در نزد شرع، همان چیزی است که همه ی مردم ـ اگر در مسیر فطرت قدم بردارند و از آن منحرف نشوند ـ آن را می شناسند.
یکی از احکام که بر اساس فطرت بناگذاری شده است، آن است که: افراد جامعه از تساوی در حکم برخوردار باشند و در مقابل وظایف، حقوقی را دارا باشند؛ ولی باید توجه داشت که مراد از تساوی آن است که برای هر یک از افراد جامعه، با توجه به جایگاه و وزن و اعتباری که در اجتماع دارند و به مقدار تأثیری که در شؤون زندگی میگذارند، حقوقی را در نظر بگیریم.
بنابرین، برای حاکم و فرمانروا، با توجه به حکم رانی او و برای زیردستان، متناسب با خودشان، برای دانشمند با نظر به علمش و برای جاهل متناسب با حال او، حقوقی را منظور می داریم و آنگاه که این حقوق را به طور متساوی و کامل میان این اقشار ـ به تناسب حالشان ـ گسترش دهیم، عدالت اجتماعی معنا پیدا میکند و این همان «إِعطاء کلّ ذی حقِّ حَقّه» است.
مقتضای تساوی ـ که همان عدالت اجتماعی است ـ آن نیست که باید هر مقام اجتماعی را به هر فردی از افراد جامعه واگذار کرد؛ به این معنا که همان گونه که از انسان عاقل و با تجربه شنوایی داریم و از اندیشههای او بهره می گیریم، از کودک نادان و یا انسان سفیه، استفاده کنیم و یا اینکه ناتوان عاجز همان چیزی را بردارد که انسان قوی و قدرتمند بر میدارد. این نوع مساوات، میان افراد شایسته و ناشایست، برای هر دو گروه زیان بار است.
به عبارت دیگر: افراد جامعه، از حقوق متشابه برخوردار نیستند؛ بلکه از حقوق متساوی با توجه به جایگاه و اعتبارشان و مقدار تأثیرگذاری در جامعه انسانی، برخوردارند و این همان معنای عدالت اجتماعی است که هر کس به اندازه ی وظایف و مسئولیتی که به دوش می کشد، از حقوق متناسب با آن، بهره مند باشد.
در احکام مربوط به زنان نیز، همین قانون جاری است؛ به این معنا که: در برابر وظایفی که خداوند به عهده ی آنان گذاشته است، حقوقی را نیز برایشان قرار داده و این حقوق و وظایف با توجه به وزن و تأثیرگذاری زن در حیات اجتماعی در دایره ی ارتباط بین زن و مرد برای ازدواج و تولید نسل در نظر گرفته شده است.
زنان و مردان، در یک سلسله اصولی که از طرف خدا به آنان داده شده، مشترکند؛ مانند: فکر و اراده و نیز اختیاری که از آن فکر و اراده تولید می شود. زن در ازادی اندیشه و اختیار با مرد شریک است و میتواند در همه ی شؤون حیات فردی و اجتماعی خویش ـ مگر آن مقداری که مانع داشته باشد ـ تصرف کند و اسلام این استقلال و آزادی را به طور کامل به زن داده است.
ولی باید توجه داشت که با این همه عوامل مشترک بین زن و مرد، از جهات دیگری زنان با مردان اختلاف دارند؛ متوسط زنان از متوسط مردان در ویژگی های کمالی عقب ترند و در مغز، قلب، اعصاب، قد و قامت و وزن جسمانی با هم تفاوت دارند و به دلیل همین تفاوت هاست که جسم زن لطیف تر از مرد است و جسم مرد خشن تر و با صلابت تر از زن. همچنین احساسات و عواطف مثل محبت و نازک دلی و میل به زینت و زیبایی در زنان قوی تر و قدرت تعقّل در مرد بالاتر است. بدین سان، زندگی زن، یک زندگی احساسی و عاطفی است؛ همچنان که زندگی مرد، یک زندگی تعقّلی است.
با در نظر گرفتن این امتیازاتی که میان زن و مرد است. فهم این نکته که چگونه حقوق زن و مرد شبیه به یکدیگر نیست (گرچه متساوی است) و مردان از حقوق برتری برخوردارند، روشن می شود. زیرا زن، با توجه به وظیفه ی حساس مادری و پرورش نسلی که به عهده دارد، از عواطف و احساسات بیشتری برخوردار است و به همین علت، حق حضانت کودکان با آنان واگذار شده است؛ مردان نیز چون از نیروی تفکر و اندیشه برتری برخوردارند و از نظر جسمی قوی تر و قدرتمندتر از زنانند، اموری مانند قضاوت، حکومت و جهاد به عهده ی آنان گذاشته شده است.
از همین جایگاه، اسلام برای مردان، درجه و منزلتی را نسبت به زنان می بیند. و با توجه به این نکته است که می فهمیم جمله: «وَلِلرِّجالِ عَلَیهِنَّ دَرَجَهَ» قید متمّم جمله ی سابق «وَلَهُنَّ مِثلُ الَّذِی عَلَیهِنَّ بِالمَعرُفِ» است و مراد از هر دو جمله این است که خداوند میان زنان و مردان تساوی قرار داده است؛ ولی با حفظ درجه و منزلتی که مردان بر آنان دارند[۹۱].
نظر صاحب مخزن العرفان:
«شاید مقصود از «درجه» و استیلای مرد بر زن در قلمرو حقوق زوجیت، همان حقّ استمتاع باشد که شوهر مالک هر گونه استمتاع و حظّی است که از زن می توان برد. این گونه استمتاع در مقابل نفقه و تأمین امور زندگانی زن است که بر گردن شوهر قرار دارد و زن باید در مقابل آن، تمکین کند[۹۲]».
نظر صاحب تفسیر الکشاف :
«بعید نیست که مراد از «درجه» آن باشد که خداوند طلاق و رجوع را در دست مرد قرار داده است[۹۳]».
نظر صاحب تفسیر کبیر :
تفسیر کبیر فخر رازی امور گوناگونی را که سبب برتری مرد است، چنین شمرده است:
- عقل مرد، بیشتر از عقل زن است؛ ۲- دیه مرد افزون تر است؛ ۳- ارث مرد دو برابر ارث زن است؛ ۴- مرد شایستگی امامت، قضاوت و شهادت را دارد؛ ۵- طلاق به دست مرد است؛ ۶- نصیب مرد از غنایم بیشتر است و…[۹۴] ».
نظر صاحب تفسیر صافی :
«مراد از «درجه»ای که مرد بر زن دارد آن است که: مردان، از حقوق بیشتری نسبت به همسران خویش برخوردارند و سرپرستی آنان را نیز به عهده دارند[۹۵]».